با آنكه لباسش پر از وصله بود، ادعا می كرد كه هیچ وصله ای به او نمی چسبد.
اگر طبع شاعر بیش از حد روان باشد، شعر آبكی می شود.
آنقدر گرسنه ماندم كه از زندگی سیر شدم.
وقتی به آخر خط رسید، عزرائیل به گردنش مدال آویزان كرد.
وقتی از كارخانه باز نشسته شد، در كار «خانه» با همسرش شریك شد.
كسی كه قدرت را با پول بخرد، عدالت را هم با پول می فروشد.
ای كاش تیر نگاه یار مشقی بود.
روحم از اینكه آرامگاه نخواهد داشت، غصه می خورد.
شب هر قدر سیاه تر باشد نور ستاره بیشتر جلب نظر می كند.
آتشفشان عصبانی، آتش خشمش را بالا آورد.
روزنامهقدس۳۱/۵/۸۷