Quantcast
Channel: هِنــــا و مِنـــــا
Browsing all 3142 articles
Browse latest View live

حکایت گريه كودك

حکایت گريه كودكمردی کودکی را دید که می گریست و هر چند مادرش او را نوازش می کرد،خاموش نمی شد.گفت: خاموش شو تا مادرت را به کار گیرم!مادر گفت: این طفلتا آنچه گویی نبیند به راست نشمارد و باور نکند!عبيد زاكاني

View Article


حکایت فالوده

حکایت فالودهابوالعینا بر سفره ای بنشست. فالوده ای برایش نهادند كه کمی شیرینبود.گفت: این فالوده را پیش از آن که به زنبور عسل وحی شود ساخته اند.عبيد زاكاني

View Article


Image may be NSFW.
Clik here to view.

سرزمين قلب

سرزمين قلبقلب کشور بزرگی است در طرف چپ قارّه سینه انسانقلب، محدود است از طرف شمال به دریای محبّتو از طرف جنوب به کشور غماز طرف مشرق به دریاچه دوستی و از طرف مغرب به صحرای عاطفهپایتخت قلب، «عشق آباد»...

View Article

معماي رنگ ها

معماي رنگ هابا توجه به راهنمایی های زیر مشخص کنید که هر رنگ در کدام خانه قرار دارد؟1-      زرد و نارنجی مجاورند در حالی که قرمز و مشکی مجاور نیستند.2-      خانه ی شماره ی ۳یکی از رنگ های روبرو است:...

View Article

حکایت عرب و زن

حکایت عرب و زنعربی را از حال زنش پرسیدند.عرب گفت: زنده است و تا زنده است همچنان مار گزنده است.عبيد زاكاني

View Article


حکایت حلم معاويه

حکایت حلم معاويهمعاویه به حلم معروف بود و کسی نتوانسته بود او را خشمگین سازد.مردیدعوای کرد که او را بر سر خشم آورد.نزدش شد و گفت: خواهم مادرت را به زنیبه من دهی از آن که او رای بزرگ است!معاویه گفت:...

View Article

حکایت پيرزن و شوهرش

حکایت پيرزن و شوهرشپیر زالی با شوی می گفت: شرم نداری که با دیگران زنا می کنی و حال آن کهترا در خانه، چون من زنی حلال و طیب باشد؟شوی گفت: حلال آری، اما طیب نه!عبيد زاكاني

View Article

حکایت باكره

حکایت باكرهکنیزی را گفتند: آیا تو باکره ای؟گفت: خدا از تقصیرم در گذرد! بودم!عبيد زاكاني

View Article


معماي سياهپوست و سفيد پوست

معماي سياهپوست و سفيد پوستسهنفر سياهپوست و سه نفر سفيد پوست مي خواهند با قايقي كه بيش از دو نفرگنجايش ندارد از رودخانه اي بگذرند. سفيد پوست ها رانندگي قايق را بلدند امايكي از سياهپوست ها رانندگي قايق...

View Article


آیا میدانید؟

آیا میدانید؟آیا میدانید مساحت کره زمین ۵۱۵ میلیون کیلومتر است؟آیا میدانید کهکشان راه شیری بیش از ۱۰۰ ملیون ستاره دارد؟آیا میدانید حنجره زرافه تار صوتی ندارد و گنگ است؟آیا میدانید تنها غذائی که فاسد نمی...

View Article

آیا میدانید؟

آیا میدانید؟آیا میدانید با چشم غیر مجهز به تلسکوب می توان ۶ هزار ستاره را در آسمان مشاهده کرد؟آیا میدانید کشور تایوان از نظر موقیعت جغرافیائی در خطرناک ترین نقطعه جهان قرار دارد؟آیا میدانید در جهان فقط...

View Article

عهـــد بستن

عهـــد بستنبا تــو ای دوست، نشستن زیبـاست                دیــده بر روی تـــو بستــن زیبــاستبـــا تـــــو ای مـــالک رویــایــی مـن                  دوستـــی را نشکستــن زیبــــاستگـــر پسنـــدی تــو...

View Article

سوختن و ساختن

سوختن و ساختنما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیــمعشق از لیلی و صبـــر از کوه کَن آموختیــمگریه از مرغ سحر، خود سوزی از پروانـه هاصد سرا ویرانـه شد، تـــا ساختن آموختیــم

View Article


عمـــر مـــن

عمـــر مـــن                دانم کـــه چنینم و جـــز این هیـــچ نــــدانم                           تـــــو عمــر منی یـــار اگـــر شـــاه جهــانم                از شوق دو صد بوسه زنم بـــر دهن خویش...

View Article

مـن و بـــاد صبــا

مـن و بـــاد صبــامدامم مستــم می دارد، نسـیـــم جعــد گیسویتخـرابـــم می کنــد هـــر دم، فریب چـشم جادویتمـن و بـــاد صبــا مسکین دو سرگـردان بی حاصلمن از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

View Article


تـــو و دريـــا

تـــو و دريـــادریا همیشه از من دلگیر است، می دانی چرا؟چون همیشه بزرگی تو را به رخ او می کشم.

View Article

Image may be NSFW.
Clik here to view.

چهره عشق

چهره عشقعــشـــق صــدها چهـره دارد، دست تو آیینــه دارشعــشـــق را در چهـــره ی آیینـه دیــدن دوسـت دارمدر خـمـوشـی چشـم مــا را قصـه هـا،گفتگوهـاستمن تـــو را در جـذبـه ی محـــراب دیـدن دوسـت...

View Article


داستان ديو و سليمان

داستان ديو و سليماندکتر الهی قمشه ای می گوید:یکی از جذاب ترین تعبیرات «نفس و عشق»،قصه دیو و سلیماناست که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است.قصهچنین است که سلیمان فرزند داوود،...

View Article

داستان سطح تحمل

داستان سطح تحملزن جیغ کشید: دیگه یک دقیقه هم نمی تونم تحملت کنم.همانطور که به طرف در خروجی می رفت، داد می زد: میرم خونه ی بابام و حق نداری کسی را بفرستی دنبالم.با عجله که کفش هایش را بلند کرد، ناخواسته...

View Article

حکایت عبدالواحد

حکایت عبدالواحدشیخ بأرالدین صاحب، مردی را با دو زیبا روی بدید و گفت: اسمت چیست؟آنمرد گفت: عبدالواحد.یعنی بنده یکتا.گفت: تو این دو را یله کن که منعبدالاثنین و هر دو را بنده ام.عبيد زاكاني

View Article
Browsing all 3142 articles
Browse latest View live