یاد بچگی ها
باز آن احساس گنگ و آشنا در دلم سیر و سفر آغاز کرد
باز هم با دست های کودکی سفره ی تنگ دلم را باز کرد
باز برگشتم به آن دوران دور روزهای خوب
و بازی های خوب
قصه های ساده ی مادر بزرگ در هوای گرم شب های جنوب
رختخوابی پهن، روی پشت بام کوزه های
خیس، با آب خنک
بوی گندم بوی خوب کاهگل آسمان باز و مهتاب خنک
از فراز تپه می آمد به گوش زنگ دور و مبهم زنگوله ها
کوچه های روستا تنگ غروب محو می شد در غبار گله ها
های و هوی کوچه های شیطنت دست دادن با
مترسک های باغ
حرف های آسمان و ریسمان حرف های یک کلاغ و چل کلاغ
............................