Quantcast
Channel: هِنــــا و مِنـــــا
Viewing all 3142 articles
Browse latest View live

غزليات حافظ - غزل شمارهٔ ۸۸

$
0
0
غزليات حافظ - غزل شمارهٔ ۸۸

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز

که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل

به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب

که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید

که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود

که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو

تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز

من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت


پروین اعتصامی - شکنج روح

$
0
0
پروین اعتصامی - شکنج روح

بزندان تاریک، در بند سخت

بخود گفت زندانی تیره‌بخت

که شب گشت و راه نظر بسته شد

برویم دگر باره، در بسته شد

زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ

فضا و دل و فرصت و کار، تنگ

سرانجام کردار بد، نیک نیست

جز این سهمگین جای تاریک نیست

چنین است فرجام خون ریختن

رسد فتنه، از فتنه انگیختن

در آن لحظه، دیگر نمیدید چشم

بجز خون نبودی به چشمم، ز خشم

نبخشودم، از من چو زنهار خواست

نبخشاید ار چرخ بر من، رواست

پشیمانم از کرده، اما چه سود

چو آتش برافروختم، داد دود

اگر دیده لختی گراید بخواب

گهی دار بینم، زمانی طناب

شب، این وحشت و درد و کابوس و رنج

سحرگاه، آن آتش و آن شکنج

چرا خیرگی با جهان میکنم

حدیث عیان را نهان میکنم

نخستین دم، از کردهٔ پست من

خبر داد، خونین شده دست من

مرا بازگشت، اول کار مشت

همی گفت هر قطرهٔ خون، که کشت

من آن تیغ آلوده، کردم بخاک

پدیدار کردش خداوند پاک

نهفتم من و ایزدش باز یافت

چو من بافتم دام، او نیز بافت

همانا که ما را در آن تنگنای

در آن لحظه میدید چشم خدای

نه بر خیره، گردون تباهی کند

سیاهی چو بیند، سیاهی کند

کسانی که بر ما گواهی دهند

سزای تباهی، تباهی دهند

پی کیفر روزگارم برند

بدین پای، تا پای دارم برند

ببندند این چشم بی‌باک را

که آلوده کرد این دل پاک را

بدین دست، دژخیم پیشم کشد

بنزدیکی دست خویشم کشد

بدست از قفا، دست بندم زنند

کشند و بجائی بلندم زنند

بدانم، در آن جایگاه بلند

که بیند گزند، آنکه خواهد گزند

بجز پستی، از آن بلندی نزاد

کسی را چنین سربلندی مباد

بد من که اکنون شریک من است

پس از مرگ هم، مرده ریگ من است

بهر جا نهم پا، درین تیره جای

فتاده است آن کشته‌ام پیش پای

ز وحشت بگردانم ار سر دمی

ز دنبالم آهسته آید همی

شبی، آن تن بی روان جان گرفت

مرا ناگهان از گریبان گرفت

چو دیدم، بلرزیدم از دیدنش

عیان بود آن زخم بر گردنش

نشستم بهر سوی، با من نشست

اشارت همی کرد با چشم و دست

چو راه اوفتادم، براه افتاد

چو باز ایستادم، بجای ایستاد

در بسته را از کجا کرد باز

چو رفت، از کجا باز گردید باز

سرانجام این کار دشوار چیست

درین تیرگی، با منش کار چیست

نگاهش، هزارم سخن گفت دوش

دل آگاه شد، گر چه نشنید گوش

شبی گفت آهسته در گوش من

که چو من، ترا نیز باید کفن

چنین است فرجام بد کارها

چو خاری بکاری، دمد خارها

چنین است مرد سیاه اندرون

خطایش ره و ظلمتش رهنمون

رفیقی چو کردار بد، پست نیست

که جز در بدی، با تو همدست نیست

چنین است مزدوری نفس دون

بریزند خونت، بریزی چو خون

مرو زین ره سخت با پای سست

مکش چونکه خونرا بجز خون نشست

شهریار - خدا حافظ

$
0
0
شهریار - خدا حافظ

به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ

به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ

ثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین دارم

که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ

من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم

نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ

تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما

به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ

بروی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین

دو دل با هم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ

در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی است

تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ

تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری

نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ

مگر دل می‌کنم از تو  بیا مهمان به راه انداز

که با حسرت وداعت می کنم حافظ خداحافظ

جايگاه مشاور‌

$
0
0
جايگاه مشاور‌

امر مشاوره تاريخچه بسيار طولاني دارد و از دير باز انسانها از  آن استفاده مي كردند علاوه بر اين ريشه مذهبي نيز دارد ‌«وامرهم شورا بينهم‌» يا ‌«وشاورهم في الامر‌» همه حكايت از توجه دين مبين اسلام به اين مسئله مهم مي نمايد مشاوره از نظر لغوي يعني همكاري و راي ديگران را در كاري خواستن‌، از نظر تخصصي ارتباط بين مشاور و مراجع به گونه اي كه مشاور با مراجع همفكري مي نمايد تا مراجع بتواند راه حل مناسب را انتخاب و مشكل را حل نمايد.

از يك طرف تفاوت هاي فردي بين انسانها و از طرف ديگر پيچيدگي جوامع مختلف باعث شده تا افرادي متخصص در جهت مشاوره انسانها  آموزش ببينند و اين مسئوليت را به نحو احسن انجام دهند. در كشورهاي اروپايي قدمت يكصد ساله يا بيشتر به صورت ‌آكادميك دارد در كشور ايران نيز قدمتي حدود پنجاه سال دارد.

به هر حال هر چه به مشاورين و جايگاه مشاور در مدارس اهميت بيشتري داده شود نشان دهنده اين است كه سعي و اهتمام مسئولين به حل مشكلات دانش ‌آموزان بيشتر است. هماهنگ كردن خانه و مدرسه جهت مشاوره دانش ‌آموزان تاثير به سزايي در پيشرفت تحصيلي دانش ‌آموزان دارد.

انگيزش دانش آموزان هدف يا وسيله؟

$
0
0
انگيزش دانش آموزان هدف يا وسيله؟

بارها ديده شده دانش ‌آموزاني كه از لحاظ استعداد بسيار شبيه به هم هستند در پيشرفت تحصيلي تفاوتهاي زيادي با يكديگر دارند. اين تفاوتها با حوزه ‌«انگيزش» مربوط مي شوند.

انگيزش يادگيري همان علاقه به درس است. كه سبب افزايش دقت‌، كوشش و پشتكار ياد گيرنده مي شود و بر يادگيري او تاثير مثبت دارد.

به اعتقاد بلوم ‌(1982‌) ‌آنچه كه تعيين كننده انگيزش دانش ‌آموز براي يادگيري يك موضوع تازه است تصورات او از موفقيت ها يا شكست هايي است كه در گذشته از موضوعات مشابه با موضوع تازه كسب كرده است. به عبارت ديگر اگر دانش  آموز طي سالهاي تحصيل همواره تجارب موفقيت ‌آميزي كسب كند به تدريج بر علاقه او نسبت به يادگيري دروس مختلف و كل ‌آموزشگاه افزوده شده و در نتيجه خودپنداره مثبتي در وي شكل مي گيرد. اما اگر تجارب تحصيلي غالبا شكست ‌آميز باشند كم كم بي علاقگي نسبت به درس ها و كل  آموزشگاه در يادگيرنده ايجاد مي شود و سرانجام ممكن است به مفهومي منفي از خود و توانائيهاي خود در او بينجامد.

بنابراين بهترين راه افزايش علاقه دانش ‌آموزان نسبت به يادگيري فراهم آوردن امكانات كسب توفيق بيشتر براي اوست. بدين منظور بايد از طريق ‌آموزشهاي فردي يا گروهي سطح پيش نيازهاي ضرري براي موفقيت در درس تازه را در دانش  آموزان بالا ببريم‌، شرايط يادگيري ‌آموزشگاهي را بهبود بخشيم و كيفيت روش ‌آموزشي خود را افزايش دهيم.

در اينجا برخي روشها و فنوني را معرفي مي كنيم كه استفاده از آنها معلمين بزرگ را در بالا بردن سطح انگيزش يادگيرندگان ياري مي دهد.

1ـ ‌آنچه را كه از يادگيرندگان به عنوان هدف آموزشي انتظار داريد در آغاز درس‌، و در قالب انتظارات مثبت و مبني بر اميد به موفقيت‌، به  آنها بگوييد.

2‌ـ در شرايط مقتضي از تشويق هاي كلامي ‌(خوب است‌، ‌آفرين‌‌‌) و تشويق هاي كتبي ‌(در دفترچه تكليف دانش ‌آموزان‌) استفاده كنيد.

3‌ـ از ‌آزمون ها و نمرات به عنوان وسيله اي براي ايجاد انگيزش در يادگيرندگان استفاده كنيد.

4‌ـ از خاصيت برانگيختگي مطالب مختلف استفاده كنيد.

5‌ـ مطالب ‌آموزشي را از ساده به دشوار ارايه دهيد.

6‌ـ از ايجاد رقابت و هم چشمي در ميان دانش ‌آموزان جلوگيري كنيد. بلكه بكوشيد تا مشاركت همه افراد كلاس را در فعاليت هاي ‌آموزشي جلب نموده و همه افراد كلاس تقويت دريافت كنند.

7ـ هنگام ‌آموزش مطالب تازه از مثالهاي ‌آشنا و هنگام كاربرد مطالب ‌آموخته شده از موقعيت هاي تازه استفاده كنيد.

8 ـ علاوه بر توضيح و تشريح مطالب به طور كلامي‌، از روش هاي ديگر  آموزشي نيز استفاده كنيد.‌ (بحث گروهي، بازي هاي ‌آموزشي‌، گزارش انفرادي و گروهي، نمايش و . ‌)

9‌ـ پيامدهاي منفي مشاركت يادگيرندگان در فعاليت يادگيري را كاهش دهيد.

10‌ـ به دانش  آموزان مسايل و تكاليفي بدهيد كه نه خيلي ساده و نه خيلي دشوار باشند.

11‌ـ تا ‌آنجا كه ممكن است مطالب درسي را به صورت معني دار و در ارتباط با موقعيت هاي واقعي زندگي ارائه دهيد و در حد امكان در انجام فعاليت هاي ‌آموزشي به يادگيرندگان ‌آزادي عمل دهيد.

منابع‌:

روان شناسي پرورشي ـ دكتر علي اكبر سيف

روانشناسي براي ‌آموزش ـ ترجمه‌: دكتر منيجه شهني

پناهنده به خدا

$
0
0
امام حسن (ع):

پناهنده به خدا آسوده و محفوظ است و دشمنش ترسان و بی یاور.

پنج دوبيتي از باباطاهر عريان

$
0
0
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۱

مو آن باز سفیدم همدانی

لانه در کوه دارم سایبانی

به بال خود پرم کوهان به کوهان

به چنگ خود کرم نخجیر بانی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۲

گرم خوانی ورم رانی ته دانی

گرم درتش بسوزانی ته دانی

ورم بر سر زنی الوند و میمند

همی واجم خدا جانی ته دانی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۳

هر آن کالوند دامان مو نشانی

دامان از هر دو عالم در کشانی

اشک خونین پاشم از راه الوند

تا که دلبر بپایش برفشانی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۴

بی ته یک دم دلم خرم نمانی

اگر رویت بوینم غم نمانی

اگر درد دلم قسمت نمایند

دلی بی غم درین عالم نمانی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۵

من دل سوته را لایق ندونی

که در دیوان عشاقت بخونی

هزارون بارم از خونی ببو کم

ز تو زیرا که بحر بیکرونی

پنج دوبيتي از باباطاهر عريان

$
0
0
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۶

بمیرم تا ته چشم تر نبینی

شرار آه پر آذر نبینی

چنانم آتش عشقت بسوجه

که از مو مشت خاکستر نبینی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۷

به قبرستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک می گفت

که این دنیا نمی ارزد بکاهی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۸

به نادانی گرفتم کوره راهی

ندانستم که می افتم به چاهی

به دل گفتم رفیقی تا به منزل

ندانستم رفیق نیمه راهی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۵۹

ته که خورشید اوج دلربایی

چنین بی رحم و سنگین دل چرایی

به اول آن همه مهر و محبت

به آخر راه و رسم بی وفایی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۶۰

نگار تازه خیز ما کجایی

به چشمان سرمه ریز ما کجایی

نفس بر سینهٔ طاهر رسیده

دم رفتن عزیز ما کجایی


شش دوبيتي از باباطاهر عريان

$
0
0
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۱

ته که نوشم نه ای نیشم چرایی

ته که یارم نه ای پیشم چرایی

ته که مرهم نه ای بر داغ ریشم

نمک پاش دل ریشم چرایی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۶۲

ز دل بیرون نبجتم ناله نایی

ز مژگان تر مو ژاله نایی

شوی نایه که مو خوابت بوینم

به بخت مو به چشم لاله نایی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۶۳

عزیزون از غم و درد جدایی

به چشمونم نمانده روشنایی

گرفتارم به دام غربت و درد

نه یار و همدمی نه آشنایی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۶۴

پی مرگ نکویان گل نرویی

دگر رویی نه رنگش بی نه بویی

ز خود رو هیچ حاصل برنخیزد

به جز بدنامی و بی آبرویی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۶۵

مو احوالم خرابه گر تو جویی

جگر بندم کبابه گر تو جویی

ته که رفتی و یار نو گرفتی

قیامت هم حسابه گر تو جویی

 

دوبیتی شمارهٔ ۳۶۶

به جز این مو ندارم آرزویی

که باشد همدم مو لاله رویی

اگر درد دلم واجم به کوهان

دگر در کوهساران گل نرویی

شهریار - نالهٔ ناکامی

$
0
0
شهریار - نالهٔ ناکامی

برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود

زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار

گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی

که من از خار و خس بادیه بستر کردم

در و دیوار به حال دل من زار گریست

هر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم

اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد

پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی

که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در

چشم را حلقه‌صفت دوخته بر در کردم

جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی

گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال

آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

شهریار - حراج عشق

$
0
0
شهریار - حراج عشق

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

شهریار - بخفت خفته و دولت بیدار

$
0
0
شهریار - بخفت خفته و دولت بیدار

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست برویم در دولت بگشاید

با که گویم که در خانه به رویش نگشودم

آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت

من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم

آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید

آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم

یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا

که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم

ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را

گو به سر می رود از آتش هجران تودودم

جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس

این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم

به غزل رام توان کرد غزالان رمیده

شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم

شهریار - خمار انتظار

$
0
0
شهریار - خمار انتظار

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم

به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم

خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

همه به کاری و من دست شسته از همه کاری

همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل

در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم

اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری

تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست

ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی

اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم

شهریار - دوست ندیدم

$
0
0
شهریار - دوست ندیدم

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم

ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم

برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود

ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم

وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست

چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم

رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی

که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم

منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود

به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم

یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت

که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم

ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه

که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم

گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین

به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم

شهریار - در کوچه باغات شمران

$
0
0
شهریار - در کوچه باغات شمران

دل شبست و به شمران سراغ باغ تو گیرم

گه از زمین و گه از آسمان سراغ تو گیرم

به جای آب روان نیستم دریغ که در جوی

به سر بغلطم و در پیش راه باغ تو گیرم

نه لاله ام که برویم به طرف باغ تو لیکن

به دل چو لاله بهر نوبهار داغ تو گیرم

به بام قصر بیا و چراغ چهره بیفروز

که راه باغ تو در پرتو چراغ تو گیرم

به انعکاس افق لکه ابر بینم و خواهم

چو زلف بور تو انسی به چشم زاغ تو گیرم

نسیم باغ تو خواهم شدن که شاخه گل را

ز هر طرف که بچرخی دم دماغ تو گیرم

به جستجوی تو بس سرکشیدم از در و دیوار

سزد که منصب جاسوسی از کلاغ تو گیرم

حریف بزم شراب تو شهریار نباشد

مگر شبی به غلامی بکف ایاغ تو گیرم


شهریار - گوهرفروش

$
0
0
شهریار - گوهرفروش

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

شهریار - چه می کشم

$
0
0
شهریار - چه می کشم

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر

با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی

تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می کشم

شهریار - دیگ جوش

$
0
0
شهریار - دیگ جوش

اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم

گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم

اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی

توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم

چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی

گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم

فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک

چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم

چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش

که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم

صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی

هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم

تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز

گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم

شهریار - به مرغان چمن

$
0
0
شهریار - به مرغان چمن

خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم

خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم

خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدایی

گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم

خیال رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد

خدایا این شب آویزان چه می خواهند از جانم

پریشان یادگاریهای بر بادند و می پیچند

به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم

خزان هم با سرود برگ ریزان عالمی دارد

چه جای من که از سردی و خاموشی ز مستانم

سه تار مطرب شوقم گسسته سیم جانسوزم

شبان وادی عشقم شکسته نای نالانم

نه جامی کو دمد در آتش افسرده جان من

نه دودی کو برآید از سر شوریده سامانم

شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی

به اشک توبه خوش کردم که می بارد به دامانم

گره شد در گلویم ناله جای سیم هم خالی

که من واخواندن این پنجه پیچیده نتوانم

کجا یار و دیاری ماند از بی مهری ایام

که تا آهی برد سوز و گداز من به یارانم

سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش

شب پائیز تبریز است در باغ گلستانم

گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازی

من از بازی این چرخ فلک سر در گریبانم

به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بی حاصل

به چرخ افتاده و گوئی در آفاقست جولانم

چه دریایی چه طوفانی که من در پیچ و تاب آن

به زورقهای صاحب کشته سرگشته می مانم

ازین شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین

چه می گویم نمی فهمم چه می خواهم نمی دانم

به اشک من گل و گلزار شعر فارسی خندان

من شوریده بخت از چشم گریان ابر نیسانم

کجا تا گویدم برچین و تا کی گویدم برخیز

به خوان اشک چشم و خون دل عمریست مهمانم

فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن

که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم

شهریار - گلهٔ خاموش

$
0
0
شهریار - گلهٔ خاموش

کس نیست در این گوشه فراموشتر از من

وز گوشه نشینان توخاموشتر از من

هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن

افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق

ای نادره گفتار کجا گوشتر از من

بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است

بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل

دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

Viewing all 3142 articles
Browse latest View live