قصه ی خواب
گفتی به خوابم می آیی و آمدی
دستانت پر از گل بود
و دیدگانت غرق مهر
چه مهربان بودی نگارم
تو آن نبودی که هستی
آمدی آرام کنارم نشستی
من بودم و دلی پر از فراق
تو بودی و عالمی اشتیاق و
اتاقی که لبریز بود از عطر وجودت
ای کاش دروازه ی شب بسته بود
و بیدار نمي شدم