دار و ندارم یه باویه پیره ای خدا نکنه هرگز بمیره
تمام هستی و نیستی من در دنیا پدر پیری است که خدا کند هرگز نمیرد
ریشش اسپیه، چهره ش پر نویره جونه میکم صیغش وختی که پیره
ریشش سفید شده و چهره اش نورانی است، جانم را فدای پدرم می کنم زمانی که پیر شود
آی مِنِت بمیرم مَر کَسی ناری خوت تک و تنیا گَنم می کاری
پدرجان من برایت بمیرم، مگر تو کمکی نداری که خودت تنهایی گندمها را می کاری؟
سرم وه صیغه دس و دل وازت صیغه چینیا رویت، جا هزار رازت
سرم فدای دست و دل بازت شود و فدای چین های صورتت که هر کدام جای هزاران راز است
هلگه هلگشه ده وره اَفتاو لویاش ده خنه، میکَشه عذاو
(پدرم) همیشه در زیر آفتاب تلاش می کند و همچنان با لبان خندان سختی را تحمل می کند