شهاب آسماني
ارسال کننده: سركار خانم ابراهيمي همكار و همشهري خوبم
شهابی از آسمان های دور دست عمر هویدا شد و بر کهن زمین ایران نشست.
پاک و بی آلایش .... ناگهان به خود آمدم آن شهاب تو بودی آرام و آهسته از کهکشان های نقره ای آمدی و بر قلب و روحم هویدا شدی.
قلم پیچکهای سبز را گرفتی و بر لوح قلبم کاشتی، رسم زندگی را.
تو را روزگاری نه چندان دور از خاک مقدس مدرسه جستم آنجا که هر روز قدم های استوارت را بر آن می نهی تا رسم شقایق های سرخ بر روی تخته سیاهش حک کنی.
چگونه عظمت نگاهت را شهامت، دستان پر توانت را روی کاغذ بنگارم؟
چگونه رسم دلبری تو را با عشاق علم و تر بیت بیان سازم؟
تو کیستی ؟
تو همان عظمت راهروهای پر هیاهوی مدرسه ای.
تو لبخند منی، از تبار خستگی های پر از مهر چه گویم؟
از کدام باب با تو سخن گویم که از هر سو وصف کنم تو را و پیدا شود جما ل زیبایت.
خا طرات شیرینم با توست، با تو که هر لحظه و هر کجا با منی.
با تو که به من آموختی پر زدن با با لهای نقر ه ای را.
کجای دنیا هست که مدیون خستگی هایت نباشد؟ کدامین روح است که درس مهر را از تو نیاموخته باشد؟ کدامین را ه است که بدون چراغ تو روشن باشد؟
تو را قبل از بودن خودم، یافتم. آنجا که دریاها با آسمان سخن می گویند و دشت ها با مراتع سرسبز.
قسم به هر چه پاکی است، همه ما پیر و جوان مدیون تو هستيم. من از زبان همه ی آدمیان این کهن زمین، از جنگل های سرسبز که آن را به احترامت خدا بر زمین نهاد، با وجود کوچكم، با نکاه بی ریایم، می گویم: ای انسان پاک تو با منی.
امروز، فردا و هر روز دیگر که آفتاب سر زند ز افق، تو با منی.
خاطره ی فد اکاری هایت همیشه در قلبم و روحی که تو آن را با طراوت کردی، باقی می ماند. پس به احترامت و وجود مقدست، ای دریاها، ای اقیانوس ها و اي کهکشان های نقره ای به پا خیزید چون فرشته ای از تبار گلخند شکوفه ها به دیدارتان آمده است.