Quantcast
Channel: هِنــــا و مِنـــــا
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3142

حكايت ان شاءالله

$
0
0
حكايت ان شاءالله

روزی جُحی (جوحا) برای خرید دراز گوشی به بازار مال فروشان می رفت.

مردیپیش آمدش و پرسید: کجا روی؟

گفت: به بازار می روم تا درازگوشی بخرم.

گفتش:بگو «ان شاءالله».

گفت: چه جای «ان شاءالله» باشد که خر در بازار و زر درکیسه من است.

چون به بازار درآمد، زرش را بزدند و چون باز می گشت همان مردشبرابر آمد و پرسیدش از کجا می آيی؟

گفت: ان شاءالله از بازار، ان شاءالله زرمرا بدزدیدند، ان شاءالله خری نخریدم

زیان دیده و تهی دست به خانهباز می گردم ان شاءالله.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 3142

Trending Articles