حکایت قلندر و طبيب
قلندری نبض به طبیب داد و پرسید که مرا چی رنجی است؟
طبيب گفت: تو را رنجگرسنگی است، و او را به هریسه مهمان کرد.
قلندر چون سیر شد گفت: در لنگر ماده یار دیگر همین رنج دارند!
عبيد زاكاني