مانند پهار
وقتی تو می رسی
مرا تازه می کنی و همراه تو هزار عشق از راه می رسد
وقتی تو می رسی
بهار بر دشت خشک سینه من سبز می شود
وقتی تو می رسی
در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
آرزوی گم شده ام طلوع مي كنند و انگار خورشيد مهرت بغض های يخ بسته ام را آب مي كند
وقتی تو می رسی
عاشق بهار مي شوم زيرا تو را همچون بهار مي دانم
اما حيف كه عذابم مي دهد بهانه هاي بچگانه ات
وقتي كه دنبال ابر براي مانع شدن از تابش عشقت مي گردي
راحت باش
زندگيت بهاري و بهارت جاوداني
خزان ما را نيز چون زمستان در پي دارد، غمي نيست