Quantcast
Channel: هِنــــا و مِنـــــا
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3142

چند لطیفه كوتاه از عبید زاكانی

$
0
0

چند لطیفه كوتاه از عبید زاكانی

ظریفی را که از بغداد بازگشته بود گفتند: در بغداد چه می کردی؟

گفت: عرق!

************

مردی به دکان بقالی رفت و گفت: پیاز بده که می خواهم دهانم را خوشبو کنم.

بقال گفت: مگر . . . خورده ای که می خواهی با پیاز دهانت را خوش بو کنی؟

************

درجایی نذری می دادند از فقیری که در آن حوالی می گذشت پرسیدند: اشتها داری؟

گفت: تنها چیزی که دارم همین است!

************

کسی دعوی خدایی کرد نزد خلیفه اش برند به او گفت: پارسال کسی اینجا دعوی پیغمبری کرد فرمان دادم گردنش را بزنند.

مرد گفت: بسیار نیکو کردید چون من او را نفرستاده بودم.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 3142

Trending Articles