کفر، عشق و ایمان
از کفـر من تا دیـن تــو، راهی به جــز تردیـــد نیست
دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست
با حس ویرانی بیـا،تــا بشکند دیـــوار من
چیزی نگفتن بهتر از، تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما، از جنس عادت می شود
حتــی عبـادت بی عمل، وهم سعادت می شود
با عشق آن سوی خطـر، جایی برای ترس نیست
در انتهای مــوعظــه، دیگـــر مجـــال درس نیست
کافر اگر عاشق شود، بی پرده مؤمن می شود
چیزی شبیه معجـــزه با عشق ممکن می شود