با مرگ مغزی، افکارش یتیم شد
در مواقع تنهایی، بهترین همراه، تلفن همراهم است
گورستان، سالن غذاخوری حیوانات موذی است
همیشه خودکارم به احترام کاغذ سفید، کلاه را از سر بر می دارد.
از بیم طلوع خورشید، موهای شب یک پارچه سفید شد.
خیلی از خود ساخته ها در مقابل قدرت خود باخته شدند.
از کسانی که با من موافق بودند چیزی نیاموختم
خیلی از معتادها تابلو هستند، اما ارزش هنری ندارند.
افکار زیبایش، پس از فرار به تابعیت مغزی بیگانه در آمد.
با هم آغوشی آفتاب و باران، رنگین کمان متولد شد.
من از خیرش گذشتم اما او تصمیم گرفت از شرم خلاص شود.
زیباترین صدا برای گوش های سنگین، فریاد است.
گاهی اوقات مهمان از پشت سر زیباست.
بعد از بوئیدن گل، مرگ غنچه را به او تسلیت گفتم.
در قلمرو کاریکلماتور، اکثرا با تبسم وادار به تفکر می شوند.
واقعیت مثل آب است، اما بعضی ها نوشابه را ترجیح می دهند.
روزنامهقدس