خاطره ای از دوران تحصیل یك خانم معلم
زنگ تفریح که میخورد ما دانش آموزان عادت داشتیم با چادر میومدیم بیرون یعنی هیچ وقت چادر از سرمون در نمی آوردیم چون اکثرا معلمای ما مرد بودن و مجرد.
خلاصهتوی این حیاط مدرسه یه دختر فقیر از همه بیشتر جلب توجه می کرد اون هم فقطبه خاطر چادر آفتاب سوختش که وسط این چادرش که روی سرش بود این قدر زرد شدهبود و رنگش رفته بود برا همه جلب توجه می کرد.
من که زنگ تفریح میشد کوفتم، وقتی چشمم به این دختر و چادرش می افتاد. باید فکری به حال خود می کردم چون نمی تونستم بی تفاوت باشم. و می بایست یه سال توی اون مدرسه زجر بکشم با دیدن اون دختر.